ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت پنجاه و دوم :
نمی دونم چرا.
ولی اخماش حسابی درهم بود.
یعنی به چه دلیل می خواست داخل عمارت بمونه؟؟؟
داشتم برای سوالم دنبال جواب می گشتم که صداش در فضا پیچید:
_کجا باید برم؟
_همون آموزشگاهی که دفعه ی قبل با هم رفتیم.
سر تکون داد و چیزی نگفت.
مدتی سکوت بین مون حکم فرما بود تا اینکه من موشکافانه پرسیدم:
_تو ازدواج کردی؟
_نه.
_حتی نامزد هم نداری؟
_نه.
مثل داشت د
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.