پارت پنجاه و یکم :

الیاس شاید می تونست بهش اعتماد کنه.
اما من نه.
از نظر من این مرد، مرموز.
خیلی هم مرموز!
سمت آرکا رفتم و گفتم:
_می خوام برم بیرون...همراهم بیا.
انگار راضی نبود.
اخم کرد و گفت:
_نمیشه با یکی دیگه از محافظا بری؟
_نه...تو محافظ شخصی منی.
و بعد خیلی جدی افزودم:
_نکنه می خوای از زیر مسئولیتت در بری!
_معلومه که نه.
_پس همراهم بیا.
ناچارا سر تکون

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.