پارت چهل و هشتم :

یه تای ابروش بالا پرید.
_چرا آرکا؟
قبل از اینکه فکر مزخرفی به ذهنش خطور کنه، اخم کردم.
از اون اخمای وحشتناک که از بابا به ارث برده بودم و حتی الیاس هم با دیدنش از ترس غالب تهی می کرد.
خصمانه غریدم:
_چون اون محافظ شخصی منه و من باید همه چیزشو بدونم.
_باشه...باشه...نزن منو دختر...هر سوالی داری بپرس.
_تو تموم سوابق آرکا رو به طور دقیق چک کردی؟
_اگه چک نمی کردم که الان ای

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.