ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت چهل و هفتم :
از نظر اونا من فقط یه مزاحم بودم که می خواستن هر طور شده از شرم راحت بشن.
برای همین همیشه به مسافرت می فرستادنم تا تو دست و پاشون نباشم.
الانم که نقشه کشیده بودن تا شوهرم بدن.
هه!
واقعا که چه خانواده ی عالی دارم من.
_چرا همین جوری دم در خشکت زده؟
با شنیدن صدای الیاس به خودم اومدم و از افکارم فاصله گرفتم.
جلو رفتم و پرسیدم:
_داری چیکار می کنی؟
خواستم تو دفتری ک
مطالعهی این پارت حدودا ۱ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.