جهنم احساس به قلم ملیکا کاظمی
پارت بیست و یکم :
ملیسا کل تنش یخ میکند. دست به سمت جیبش میبرد تا چاغویش را بیاد ولی متوجه میشود چاغویش در مسیر افتاده و او حال هیچ سپر دفاعی ندارد. همینکه میخواهد تسلیم شود صدایی آشنا در گوشش زنگ میزند: «هی یارو بیا اینجا دستام و باز کن...»
ملیسا سریع پشت آن کودکان پنهان میشود. چون همه چیز را تاریکی بلعیده است، پیدا کردن او کمی کار سختیست. ملیسا گوشهایش را تیز کرده و مشغول باز کردن دست زهرا
فاطمه زهرا
00واایی بمیرمم..خیلیی پارتت قشنگیی بوددد