جهنم احساس به قلم ملیکا کاظمی
پارت هجده :
ملیسا با حس سوزش چیزی چشم باز کرده و اولین کسی که او را میبیند، حاج باباست. حاج بابا با نگرانی به ملیسا مینگرد، ملیسا به سختی لبانش را از هم جدا کرده و مینالد: «آب... آ... ب»
همانند ماهی که از تنگ بیرون آمذه، برای ذرهای آب تقلا میکند. حاج بابا که میبیند لبان ملیسا تکان میخورند؛ ولی گوش سنگینش یاریاش نمیدهد تا بشنود او چه میگوید، پرستار را صدا میکند. بعد از مدتی کوتاه، ز
فاطمه زهرا
10ضربه ی شدیدی زد حاج بابا😂😂پارت خوبی بود✨🫠