پارت هجده :

ملیسا با حس سوزش چیزی چشم باز کرده و اولین کسی که او را می‌بیند، حاج باباست. حاج بابا با نگرانی به ملیسا می‌نگرد، ملیسا به سختی لبانش را از هم جدا کرده و می‌نالد: «آب... آ... ب»
همانند ماهی که از تنگ بیرون آمذه، برای ذره‌ای آب تقلا می‌کند. حاج بابا که می‌بیند لبان ملیسا تکان می‌خورند؛ ولی گوش سنگینش یاری‌اش نمی‌دهد تا بشنود او چه می‌گوید، پرستار را صدا می‌کند. بعد از مدتی کوتاه، ز

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه زهرا

    10

    ضربه ی شدیدی زد حاج بابا😂😂پارت خوبی بود✨🫠

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.