پارت یازده :

ملیسا اینبار مشتش را روی گونه‌ی مرد فرود می‌آورد. صدا بلند کرده و فریاد سر می‌دهد: «فقط بلدی به بچه‌ها زور بگی مرتیکه؟... چیه نکنه از هم قد و قواره‌ی خودت می‌ترسی هَوَلِ بدبخت؟!»
مرد با چشمانی سرخ و عصبی به ملیسا می‌نگرد؛ ملیسا نیز متقابلاً خود را برای دعوایی جانانه آمادی می‌کند. قُلنج گردنش را می‌شکاند و گارد می‌گیرد. مرد به سمت ملیسا حمله می‌کند. ملیسا زانویش را بالا آورده و د

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه زهرا

    00

    اهه ابتینهههه

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.