جهنم احساس به قلم ملیکا کاظمی
پارت دوازده
زمان ارسال : ۱۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
سرش را کج میکند با نیشخند میافزاید: «نترس بلا ملا سرت نمیارم... بپر بالا میرسونمت محلهتون»
ملیسا روبه آن مردی دهن کجی میکند و با لجبازی میگوید: «به کتف چپم که نمیگی... خودم میرم»
همینکه میخواهد راهش را بکشد و برود صدای مرد بلند میشود:
- حالا از ما گفتن بود. توی این شهر شلوغ، عمراً بتونی راه خونه رو پیدا کنی، زلزله خانم.
ملیسا دندان روی هم میسابد. حالا که آن مرد
فاطمه زهرا
00درستت حدس زدمم ابتینههه