جهنم احساس به قلم ملیکا کاظمی
پارت ده
زمان ارسال : ۱۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
صبح روز بعد ملیسا هنگامی که چشم باز میکند، پرستو را دقیقاً کنار خود میبیند. برای اینکه او بیدا نشود به آرامی از انباری بیرون میآید. باد ملایمی میان موهای مشکیاش درگردش بود. متنفر است از اینکه موهایش را باز بگذارد. عادت داشت آن چهار نخ مویی که بر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه زهرا
00اخی🫠💔