قرار قلب های ما به قلم نصیبه رمضانی
پارت سی و سوم :
پسرهای معصوم خانم هم بودند. محمد منصورشان آخرین نفر بود که پشت فرمان و از ماشین پیاده نشده بود. وقتی هم مسعود انها و افشین ما بهم رسیدند و با پیش زمینهی آشنایی و از قبل، چفت هم شدند. مریم بلاخره من را دید و برایم با آن رنگ و روی پریده که روی پوست سبزه اش خیلی مشهود بود لبخند زد.
اوضاع شان برایم عجیب بود و با حرف مادر و پدر هادی عجیب تر شد وقتی گفتند منت سر آنها گذاشتند و بعد از چند س
ستاره
00خیلی عالی،من عاشق ساره م 😉😘