پارت سی و یکم :


مهسا لبش به خنده باز شد و خواست با مشت به بازویم بکوبد، عقب کشیدم. جا خالی که دادم متوجه شدیم فرزین با مردی که از رستوران بیرون آمد دارد خوش و بش می کند.

شبیه مهسا دقیق شدم که قد بلند بودنش شبیه محمد منصور در ورژن مسن ترش بود‌
مرد انگار که سراشپزی چیزی باشد، لباس فرم سفید پوشیده بود و صمیمانه دست فرزین مان را می فشرد. کلاهی هم روی سرش بود که وقتی برداشت جوگندمی موهایش نمای

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    بینظیر بود قلمت جادو میکنه نصیبه عزیز 🦋😘

    ۲ هفته پیش
  • ستاره

    00

    به به پارتهایکی ازیکی قشنگ تر احسنت دخترم ساره رابرامن نگه داربقیه ش مهم نیست😉😁

    ۱ ماه پیش
  • م.ر

    00

    خیلی عالی نوشتین.ممنون بانو😍😍

    ۱ ماه پیش
  • سهیل

    ۲۸ ساله 00

    سلام..دمتون گرم..پارت خیلی خوب و طولانیی بود

    ۱ ماه پیش
  • Eliz

    20

    انقدر داستان نویسی و خط روایت این رمان رو دوست دارم که خدا می دونه توصیف ها و جزئیاتی که با وجود کامل و طولانی بودن اصلا خسته کننده نیستن واقعا فوق العادن

    ۱ ماه پیش
  • عبدی

    00

    قلمتون رو دوست دارم

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.