قرار قلب های ما به قلم نصیبه رمضانی
پارت سی و یکم :
مهسا لبش به خنده باز شد و خواست با مشت به بازویم بکوبد، عقب کشیدم. جا خالی که دادم متوجه شدیم فرزین با مردی که از رستوران بیرون آمد دارد خوش و بش می کند.
شبیه مهسا دقیق شدم که قد بلند بودنش شبیه محمد منصور در ورژن مسن ترش بود
مرد انگار که سراشپزی چیزی باشد، لباس فرم سفید پوشیده بود و صمیمانه دست فرزین مان را می فشرد. کلاهی هم روی سرش بود که وقتی برداشت جوگندمی موهایش نمای
مطالعهی این پارت حدودا ۱۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ستاره
00به به پارتهایکی ازیکی قشنگ تر احسنت دخترم ساره رابرامن نگه داربقیه ش مهم نیست😉😁
۱ ماه پیشم.ر
00خیلی عالی نوشتین.ممنون بانو😍😍
۱ ماه پیشسهیل
۲۸ ساله 00سلام..دمتون گرم..پارت خیلی خوب و طولانیی بود
۱ ماه پیشEliz
20انقدر داستان نویسی و خط روایت این رمان رو دوست دارم که خدا می دونه توصیف ها و جزئیاتی که با وجود کامل و طولانی بودن اصلا خسته کننده نیستن واقعا فوق العادن
۱ ماه پیشعبدی
00قلمتون رو دوست دارم
۱ ماه پیش
فاطمه
00بینظیر بود قلمت جادو میکنه نصیبه عزیز 🦋😘