قرار قلب های ما به قلم نصیبه رمضانی
پارت بیست و نهم :
یکی دیگرشان گفت:
_ساره یک شیرینی برای شخصیت سازی ما...طلب...
مهتاب تا خواست ادامه بدهد دوباره با تندی نگاهش کردم. پیمان اشاره کرد:
_ بشین ساره جون...ما تازه از بند رها شدیم..
و همگی به منظور بند و رهاییش خندیدند.. جز عادل که دستش مشت شد و گفت:
_خانم ساره من دو روز دیگه دانشکده هستم... می تونیم قرار بذاریم.
تندتر شدم و گفتم:
_جناب پرویزی شما نمی خواد دیگه تو کار م
فاطمه
00مثل همیشه عالی بود قلمت همیشه بدرخش نویسنده عزیز 🌹🦋