قرار قلب های ما به قلم نصیبه رمضانی
پارت بیست و هشتم :
به قدری در آن اتاق ماندم و از محتویات بشقاب خوردم که هوا رو به تاریکی رفت و سوده با کلی ذوق از روز پر کارش برگشت. مهسا هم آخر وقت با فرزین خریدهای سفارشی مامان را انجام داده بود و من فقط توانسته بودم دوش بگیرم و به پاسخ چند سوالی که فرزانه فرستاده بود برسم.
آخر شب هم ساعتم را کوک کردم و خواستم قبل از اذان یک بار دیگر به سوالها نگاه کنم و خوابیدم.
اما صبح که چشم باز کردم فرزین پیام د
مطالعهی این پارت حدودا ۱۰ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه
00اخ ساره اخ چرا برای خودت دردسر درست میکنی از همین الان برات مشکل درست میکنن😔