قرار قلب های ما به قلم نصیبه رمضانی
پارت بیست و هفتم :
***
صدای بابا دوباره و طبق معمول همیشه وقتی داشت با مخاطبش حرف می زد سکوت عصرگاهی خانه را شکسته بود.
با نوک پا از پله ها پایین امدم و مستقیم سمت اشپزخانه رفتم تا شبیه این دو روز با مامان رو به رو نشوم. عادتش بود. کار و مشغلهی فکریش که زیاد میشد و کسی دم دستش نبود به راه رفتن و نفس کشیدن من هم گیر میداد.
چشم از مامان گرفتم که برای سر درآوردن مدام جلوی چشم بابا بود، به سر
فاطمه
00ساره رژیم میگیر برای عروسی خواهرش ساره چقدر سخت امیدوارم امتحانش خوب بد اون گروه خطر نزدیکش نشن دیگه🦋