پارت بیست و هفتم :

***
صدای بابا دوباره و طبق معمول همیشه وقتی داشت با مخاطبش حرف می زد سکوت عصرگاهی خانه را شکسته بود.

با نوک پا از پله ها پایین امدم و مستقیم سمت اشپزخانه رفتم تا شبیه این دو روز با مامان رو به رو نشوم. عادتش بود. کار و مشغله‌ی فکریش که زیاد می‌شد و کسی دم دستش نبود به راه رفتن و نفس کشیدن من هم گیر می‌داد.
چشم از مامان گرفتم که برای سر درآوردن مدام جلوی چشم بابا بود‌‌، به سر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    00

    ساره رژیم میگیر برای عروسی خواهرش ساره چقدر سخت امیدوارم امتحانش خوب بد اون گروه خطر نزدیکش نشن دیگه🦋

    ۱ ماه پیش
  • Z

    00

    وای از دست ساره عالی خسته نباشی نویسنده جونم

    ۱ ماه پیش
  • Aa

    00

    🙏🌹

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.