قرار قلب های ما به قلم نصیبه رمضانی
پارت بیست و ششم :
از دم در کنار کشیدم و گوشیم را دوباره نگاه کردم. چند برگه هم با گوشیم بود. انقدر حواسم از دیدن هر دو و همزمان پرت بود که متوجه نشده بودم..
_ داشتن دوش می گرفتن..بفرمایید تو...
با دست لنگهی در را نگه داشته بود و اشاره کرد منتظر می ماند. اما من که تازه حواسم برگشته بود زنگ در را زدم تا خبر بدهم..ولی از بخت خوبم مامان بدون توجه به اوضاع گفت:
_بیا تو ساره.. بسه..
لبم ر
مطالعهی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه
00بینظیر بود 🧸