پارت دوازده :

با یاد آوری چیزی رو به بابا و مامان گفتم

_راستی، آدمای یاشار امروز عصر یا فردا صبح میان اینجا تا من رو ببرن.

نباید اجازه بدید من رو ببرن. تایماز قراره کاراش رو بکنه یکی پیشنهاد ازدواج ما رو بده، اینجوری به عنوان خونبس میرم تو اون خونه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.