رسپینا به قلم زهرا خزائی
پارت سوم :
مارال، مادر رسپینا
پیراهن دختر عزیزم رو بوئیدم و به آغوشم کشیدم.
این کار سه سال من بود. هرروز میومد اینجا و پیراهنش رو میبوئیدم و میبوسیدم و بعد گردی گیری اتاقش روزم رو شروع میکردم.
هیچ خدمتکاری اجازه ی ورود به این اتاق رو نداش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
M
00.