پارت دوم :

نفس عمیقی کشیدم تا خودم رو به نهایت بیخیالی برسونم.

جفت دیگر ایرپاد رو داخل گوشم گذاشتم و به صندلی تیکه دادم و چشمام رو بستم.

الان یکی از نادر ترین و عجیب ترین صحنه هایی بود که تو عمرم میتونستم ببینم. من، رسپینا، تنها دختر آراز خان بزرگ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.