پارت هفتاد و سوم

زمان ارسال : ۲۹۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

در همان حالت و بدون این که نگاهم را از مقابلم بگیرم، پرسیدم:
- خواهرت کجا کار می‌کرد کمند؟
کمند هم برگشت و رد نگاهم را دنبال کرد و روی سر در مغازه متمرکز شد. سپس آرام جواب داد:
- لبنیات دریا.
به نیمرخش نگاه کردم و متفکّرانه گفتم:
- من یه سری مواد اولیه برای کار

رمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد


اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نفیسه

    00

    عالیه

    ۱۰ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    ممنون از همراهی‌تون

    ۱۰ ماه پیش
  • اسرا

    30

    دانیاربه فنارفت همون که بعدمیفته بیمارستان عالیه خانمی

    ۱۰ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    خوب یادتونه پس

    ۱۰ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    ممنون از همراهی تون

    ۱۰ ماه پیش
  • هاناخانوم

    ۲۰ ساله 00

    دیگه خیلی خطرناک شد،ولی شایدم ازطرف باباش اومدن بترسوننش

    ۱۰ ماه پیش
  • مریم دولتیاری | نویسنده رمان

    زیاد امیدوار نباشید 😅

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.