پارت بیست و ششم :

به سمت اتاقم میرفتم…
قدم هایم کند و برای پارکت ها، چوب خراش بود.
به سختی در اتاقم را گشودم…
نگاهم بغض داشت…
صدایم بغض داشت…
دلم بغض داشت…
این بغض نارس، نانجیب…مرا کشت و کشت…
هزاران بار…در این سال ها کشت و نرسید…
که اگر میرسید و نهالش سمره میداد…
الان سمره این بغض هزار تنی…هزاران هزار اشک بی وقفه و هق هق بی پایان میشد.

به سمت تراس رفتم…

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سمانه

    51

    سلام نویسنده عزیز یه مشکلی هست گیج شدم،پدر شوهر همیشه محرم عروس میمونه حکم پدرشو داره ،عروس نمیتونه با پدرشوهرش ازدواج کنه، الان چطوریاس؟؟😕

    ۲ ماه پیش
  • ...

    20

    نیازی به لیزر نیست همش ریختتتت

    ۳ ماه پیش
  • Kimia

    40

    من مطمئنم هیچ نویسنده ای بهتر از مرجان جون تو دنیا وجود نداره خدا میدونه تا حالا فقط ۳ بار طالع دریارو خوندم همه رمانات عالین😍

    ۴ ماه پیش
  • عالی

    00

    عالی

    ۴ ماه پیش
  • اسرا

    00

    🙏❤

    ۴ ماه پیش
  • mona

    80

    چه حرفی زد خزان کیف کردم🙂وقتی باورت نداشته نباشن ارزشی نداره براشون بجنگی...زمانی حقیقت رو بفهمی شازده حالت رو میبینیم😉

    ۱۱ ماه پیش
  • باران

    50

    مرجان عزیزم مشکل داری تو ؟؟؟مشکل داری بیناموسسسس ؟؟؟ ما داریم زحمت میکشیم !!!!!!!! چرا هی مارو میگریونییی؟؟؟ ویونااااا خزانمممم

    ۱۱ ماه پیش
  • الی

    40

    دیشب ویونا، امشب خزان .....

    ۱۱ ماه پیش
  • Saniya

    50

    شکنجه سفید به روایت تصویر:

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.