پارت سی و هفتم :

بهترین کار همین بود،من نمیتونستم آفتاب رو سنگسار کنم،
همه ی این اهالی من رو یه ارباب خشن بی رحم میشناختن،اما نمیتونستم یه خان بی رحم باشم،من تحصیل کرده بودم،
من نمیتونستم مثل پدرم بی پروا باشم،من خود خواه نبودم..
حتی لحظه ای که آفتاب جلوی پام خونی مالی بود یادم نمیرفت،من چطور تونسته بودم این بلا رو سرش بیارم..
اما هرطور بود گذشت این روزای که نتونسته بودم یک شب راحت بخواب

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۹۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.