پارت سی و پنجم :

چشمام گرد شد.
برام عجیب بود که آرکا بخواد راجب این مسئله حرفی بزنه!
سر تکون دادم و گفتم:
_آره.
_داشتن یه همچین خانواده ای، همین دردسر ها رو هم داره.
_دلم می خواست یه خانواده ی کاملا ساده داشتم...اصلا، اصلا شبا کنار هم گرسنگی می کشیدم...اما شاد بودیم!
چیزی نگفت.
حالا که حرفش پیش اومده بود، از فرصت استفاده کردم و پرسیدم:
_خانواده ی تو چه طوری ان؟
_من یه خانوا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۴۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.