ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت سی و چهارم :
سمتش برگشتم و پچ زدم:
_بله؟
_انگار این تیام خیلی ازت خوشش اومده.
اخمام درهم رفت.
_خب به جهنم.
_نمی خوای یکم راجبش فکر کنی؟ هم پولدارن...هم....
نذاشتم جملش به اتمام برسه.
میون کلامش پریدم و با حرص غریدم:
_نهههههه...نهههههه...دیگم حرفشو نزن.
_اما....
_من اصلا از اون یارو خوشم نمیاد.
این رو گفتم و عصبی از سالن بیرون رفتم.
همون طور که سمت ماشین قدم برمی
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.