ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت سی و سوم :
_نمی خوام بلایی سرت بیارم...پس بهتره بری رد کارت.
خواستم عصبی بهش بتوپم که صدای تیام مانع شد.
_الین خانم؟
سمت صدا برگشتم.
تیام در فاصله ی چند قدمیم ایستاده بود.
جلو اومد.
_پس اینجایید.
نگاهی به من و آرکا انداخت و پرسید:
_ایشون کی هستن؟
نه من چیزی گفتم و نه آرکا.
اصلا حوصله ی هم کلام شدن با این بشر رو نداشتم.
آرکا وسایلش رو برداشت و بی هیچ حرفی از ک
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.