زاچ به قلم ستاره لطفی
پارت شصت و چهارم :
الهه خورشید...
الهه خورشید...
الهه خورشید...!
نامی که بارها و بارها در گوش سورا طنینانداز شد و تصویر دخترکی که در یک نور طلایی رنگ، محو شد.
سورا یکه خورده به خود آمد و با چشمانی گرد شده، به جای خالی دخترک خیره ماند.
ناگهان به خود آمد و با صدای بلند فریاد کشید:
- هی... کجا رفتی؟
چرخی دور خود زد و جای خالیاش، در چشمانش فرو رفت.
او رفته بود!
او رفته بود و سورا
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۸۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ستاره لطفی | نویسنده رمان
😍💫
۲ ماه پیشنیلوفر آبی
00سلام خسته نباشید رمانتون عالی وبی نقصه برام همه قسمتهاش جذابه ممنون از خانم نویسنده عالی بود
۳ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم باعث افتخاره که خوشت اومده
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم باعث افتخاره که خوشت اومده
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم باعث افتخاره که خوشت اومده
۲ ماه پیشفاطمه
00سلام دو تا قسمت: اول زمانی که توی کلیسا ناپدیدشد دوم روابط هرماس و سورا احتمالا میخواد بره پیش هرماس فقط امیدوارم هرچه سریعتر حافظه اش برگرده🌼
۳ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
به به😍👀
۲ ماه پیشکُلثوم
11صحنه های روبه رویی هرماس وسورا.اگه بره پیش هرماس وهمه چیروبهش بگه خوبه
۳ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
🥲😍💫
۲ ماه پیشفاطمه ❤️
10عالیه عالیه من همه قسمتهاش رو دوست داشتم و دارم 💜💜 حتماً میخواد بره پیش هرماس دیگه...
۳ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
😍💫
۲ ماه پیشS
00عااالی همه قسمتاش عالی بود مخصوصا روبه رویی باهرماس
۳ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم عزیز جان🍃💖
۲ ماه پیشفاطمه
00عالی بود مثل همیشه قلمت همیشه بدرخش نویسنده عزیز 🌹
۳ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنون قشنگ من💖🫂
۲ ماه پیشنفیسا
۲۹ ساله 00عالی بود عزیزم.کاش زودبازده زود پارت بزاری.مرسی ازت💐💐💐💐
۳ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنون قشنگم. فردا با پارت جدید کنارتون هستم🤗🥳
۲ ماه پیش
آیماه
30عالیییی، مثل همیشههه زیباترین صحنه ها صحنه هایی است که سورا با هرماس برخورد داره، کاشکی سورا زودتر عاشق هرماس بشه و بهش اعتماد کنه، حس میکنم سورا میخواد بره پیش هرماس🤐