پارت شصت و چهارم

زمان ارسال : ۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

الهه خورشید...
الهه خورشید...
الهه خورشید...!
نامی که بارها و بارها در گوش سورا طنین‌انداز شد و تصویر دخترکی که در یک نور طلایی رنگ، محو شد.
سورا یکه خورده به خود آمد و با چشمانی گرد شده، به جای خالی دخترک خیره ماند.
ناگهان به خود آمد و با صدای بلند فریاد کشید:
- هی... کجا رفتی؟
چرخی دور خود زد و جای خالی‌اش، در چشمانش فرو رفت.
او رفته بود!
او رفته بود و سورا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نفیسا

    ۲۹ ساله 00

    عالی بود عزیزم.کاش زودبازده زود پارت بزاری.مرسی ازت💐💐💐💐

    ۲ روز پیش
  • فاطمه

    00

    عالی بود مثل همیشه قلمت همیشه بدرخش نویسنده عزیز 🌹

    ۴ روز پیش
  • S

    00

    عااالی همه قسمتاش عالی بود مخصوصا روبه رویی باهرماس

    ۶ روز پیش
  • فاطمه ❤️

    10

    عالیه عالیه من همه قسمتهاش رو دوست داشتم و دارم 💜💜 حتماً میخواد بره پیش هرماس دیگه...

    ۷ روز پیش
  • کُلثوم

    01

    صحنه های روبه رویی هرماس وسورا.اگه بره پیش هرماس وهمه چیروبهش بگه خوبه

    ۷ روز پیش
  • فاطمه

    00

    سلام دو تا قسمت: اول زمانی که توی کلیسا ناپدیدشد دوم روابط هرماس و سورا احتمالا میخواد بره پیش هرماس فقط امیدوارم هرچه سریعتر حافظه اش برگرده🌼

    ۷ روز پیش
  • نیلوفر آبی

    00

    سلام خسته نباشید رمانتون عالی وبی نقصه برام همه قسمتهاش جذابه ممنون از خانم نویسنده عالی بود

    ۷ روز پیش
  • آیماه

    20

    عالیییی، مثل همیشههه زیباترین صحنه ها صحنه هایی است که سورا با هرماس برخورد داره، کاشکی سورا زودتر عاشق هرماس بشه و بهش اعتماد کنه، حس میکنم سورا میخواد بره پیش هرماس🤐

    ۱ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.