زاچ به قلم ستاره لطفی
پارت شصت و پنجم :
با تعجب به روبهرویش زل زد.
در آن سالن طویل و پر از اتاق، باید به کدام سمت میرفت تا با هرماس روبه رو میشد؟
سرجایش خشک ماند و با چهرهای درمانده، به درب های قهوهای رنگی چشم دوخت که به ردیف، دو طرف سالن تقریباً پهناور وجود داشتند.
نفسش را با عجز بیرون فرستاد و به این فکر کرد که چطور این شاهزاده عجیب را پیدا کند؟
عجیبتر از شاهزاده، خودش بود و خوابش!
اینجا همگی چیزها
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۷۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ستاره لطفی | نویسنده رمان
مچکرم عزیزم
۲ ماه پیشفاطمه
10بابا جان مزاحمی بیا برو دیگه اترس رو اعصاب شاهزاده هرماس انقدر این سورا گلم گمراه نکن اگه نمیخوای توضیح بدید قشنگ مثل یه پسر خوب بگو به موقع برات توضیح میدم 😤😤😤😤
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
👀🤣😂😭 عزیزم آروم باش. آروم باش عزیزممم
۲ ماه پیششاپرک
10خوب بود😊👍
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
💋💋
۲ ماه پیشفاطمه ❤️
10عالی ستاره جان 🌟🌟🌟🌟
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم😍☺️
۲ ماه پیشAsal
30ستاره جان پارتگذاری بشدت کم شده و اینجوری همه شور و اشتیاق ما از بین میره لطفا یکم مراعات ما رو هم بکن اینجا تو کف داستان موندیم!:/
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
اما من تمام سعی خودم رو میکنم بین این مشغله ها براتون پارت بذارم...🥲🥺
۲ ماه پیشنیلوفر آبی
20عالی بود ممنون
۲ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
💖💖
۲ ماه پیش
Aa
10زیبا بود ممنون👏💐