قرار قلب های ما به قلم نصیبه رمضانی
پارت بیست و چهارم :
سوده و مهسا دو طرفم را پر کردند و هادی هم روی صندلی شاگرد نشست.. فرزین همچنان منتظر بود منصرف شوم.
_اصلا اذیت کنین پیاده میشم میرم خونه پدربزرگ هادی خان..
هادی خندید و من در جمع و جورترین حالت ممکن بودم تا فرزین منصرف ش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه
00چه زندگی پر جریانی و همینطور برای ساره با اون گروه خطرناک 🤣 بنظر من خطر ناک نیستن بلک آدم های بسیار مزاحمی هستن و کنجکاو 😜