زاموفیلیا (جلد دوم مانکن نابودگر) به قلم مریم بهاور84
پارت صد و سیزده :
پتوی روی قفسه سینش رو بالاتر کشیدم.
نگاهم بیاختیار مدام به قفسه سینش قفل میشد.
غیرممکنه که بتونم کنترلش کنم.
حتی یادم نمیاد از کی همچین ترومایی توی وجودم شروع به رشد کرد.
اینکه هربار وقتی پیش میاد کنار کسی بخوابم ترسم از اینکه مرده باشه اجازه نده پلک رو هم بزارم.
یادآور بچگیمه.
اهمیتی نمیدادم اگر زمان خدمتم بقیه کنارم خواب بودن. هیچکس برام مهم نیست.
واقعا ه
یوسفب
۱۹ ساله 20چرادیرب دیر پارت میزارین. من دارم شوق خوندنشو ازدست میدم دیگ🙂