پارت شصت و چهارم

زمان ارسال : ۱۲۵۹ روز پیش

مطهره آهسته و زیر لب خداحافظی کرد. در را که باز کرد، رهام دست‌هایش را توی جیب شلوار سرمه‌ای رنگش فرو برده بود و تکیه‌اش به تنه‌ی درختی بود که مقابل خانه قد علم کرده بود و سر به فلک کشیده بود؛ با دیدن مهدخت، تکیه‌اش را از درخت گرفت و گفت:« سلام، چه زود آماده شدی؛ صبحونه خوردی؟»<
1393
277,787 تعداد بازدید
842 تعداد نظر
97 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Asal

    50

    سلام،ممنون از رمان زیباتون،خواستم بپرسم این رمان چرادرغالب پی دی اف توی برنامه قرار نمیگیره؟!

    ۳ سال پیش
  • نرگس

    20

    عسل جون فک کنم هرروز پارت های رمان تایپ میشه و رمان کامل نیس

    ۳ سال پیش
  • هستی

    40

    از نسیم بزارید🙂و عسل و کیوان و ترگل ❤️😊😊❤️❤️❤️

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید