خیال گلستان به قلم ساناز لرکی
پارت شانزده :
پرنیان عاجزانه سنجید مگر مهرداد نرفته بود چرا بازگشته است؟ نکند نگرانش شده باشد. به خودش نهیب زد خیالبافی کافیست. اگر قرار بود منصرف شود چمدانها را داخل نمیآورد. با داخل شدن نازی تمام افکار بد از ذهنش پاک شد. پیراهن بافتنی گلبهی رنگی بر تن داشت. پوست روشنش با کلاه و شالگردن قرمزی که پوشیده بود روشنتر به نظر میرسید. به سمتش دوید و درحالیکه خودش را در آغوش مادرش می-انداخت، گفت:
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
پرنیا
10مهرداد بی چشم رو .التماساتو ب پرنیا ببینم حالم جا میاد