خیال گلستان به قلم ساناز لرکی
پارت پانزده :
مردمک چشمان مهرداد تا سرحد ممکن گشاد شد. بهتزده پرنیان را نگریست. گویی ناامیدانه قصد داشت حقیقت یک ماجرا را واکاوی کند. ظاهرا بعد از کنار رفتن پردههای خشم، به دور از خط و نشان کشیدن و فرای آنچه تظاهر میکرد هنوز به همسری که قصد رها کردنش را داشت، اهمیت میداد. از جا بلند شد و به پریماه نگاه کرد، گویی تصدیق میخواست تا باور کند واقعا درست شنیده است:
- شما چی گفتی؟
پرنیان به زح
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مامان آیین
00خیلی خانومی میکنه حیفش واقعا ،کاش اینقدر بی***نبود
۳ ماه پیشسهراب
00چقدر زندگی بی ارزشه که یه زن به خاطر بچش و به خاطر اینکه شوهرش با بچه آزارش نده مجبوره به زندگی با این مرد ادامه بده و تحقیر هاش رو تحمل کنه
۴ ماه پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
واقعا
۴ ماه پیشسهراب
00این داستان بر اساس یک رمان واقعی هست یا با با ذهن خلاق خودتون خلقش کردید ؟؟
۴ ماه پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
با توجه به دردهای جامعهست.
۴ ماه پیشجی جی
00خوب بود دوسش داشتم
۴ ماه پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
خیلی هم عالی
۴ ماه پیشسوگند
00تااینجا خوب بوده خسته نباشید🥰 امیدوارم پرنیان تواین جدایی طاقت بیاره ومهرداد دوباره به زندگیش برگرده.
۴ ماه پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
عزیزم ممنونم از نظرت
۴ ماه پیش
پرنیا
00غم به دلم میشینه که انقد زنا محجوب و مجبور به سکوتن 😢😢