قفس چکاوک به قلم زهرا خزائی
پارت سی و سوم :
پرهام رفته بود و من به ان لقمه چنگ میزدم میخوردم
در حد امکان به جایی که بودم نمیخواستم فکر کنم
تکه هایم را کوچک برمیداشتم تا زود سیر شوم برای فردا صبحانه ام هم چیزی بماند
البته اگر گشنگی امانم میداد
معلوم نبود کی از این جا بیرون روم
انقدر گرسنگی کشیده بودم که انگار خاویار میخوردم
با صدای در هولی دستمال را پیچیدم و داخل سینه ام گذاشتم
در باز شد و قامت ارباب پد
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۶۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.