آخرین گلوله به قلم نیلوفر سامانی
پارت نود و سوم
زمان ارسال : ۳۲۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
امیرسام حدس زد بهار در خواب و بیداری متوجه حرفهایش نشده است.
_خونه سوت و کور بود.منم عادت نداشتم!
نگاهش را از مسیر گرفت و به بهار نیم نگاهی انداخت.
_در ضمن دلم برات تنگ شدهبود!
_ما که امروز همو دیدیم!
امیرسام چپچ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ملیس
00ممنون بابت پارت خوشگله بهارسام ❤️ 🩹😢😂