پارت نود و سوم

زمان ارسال : ۱۷۱ روز پیش

امیرسام حدس زد بهار در خواب و بیداری متوجه حرف‌هایش نشده است.

_خونه سوت و کور بود.منم عادت نداشتم!

نگاهش را از مسیر گرفت و به بهار نیم نگاهی انداخت.

_در ضمن دلم برات تنگ شده‌بود!

_ما که امروز همو دیدیم!

امیرسام چپ‌چ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید