قفس چکاوک به قلم زهرا خزائی
پارت بیست و نهم :
اشک میریزم و او چشمان قرمزش قرمز تر میشود
چشمانش زیبا ترین بود
با گریه ی من دیکر نمیگرید ولی هق هایش تمام نشدنی بود
روی زمین میگذارمش
می ایستد و من جلویش زانو میزنم
_بریم دستاتو بشوریم بیایم هم هم؟
نمیفهمد ولی با حالت چهره ام میخندد
استین هایش را بالا میزنم
با دیدن دست هایش وحشت میکنم
دست های سفیدش حساسیت داده بود
هینی میکشم
او خودش از کار ه
ندا
00خیلی دیرپارت میزارین کوتاه اصلا بناپارت سکه ای که بعدچندوقت یه پارت میادفرق ندار