پارت بیست و هشتم :

تنهایی گریه میکردم
تنهایی اشک میریختم ولی بیشتر احساس قدرت میکردم
بیشتر بذر کینه را در دلم پروش میدادم
نه گریه کردم نه شیون کردم
الان با نفرت به اربابی که سوار اسبش میشد خیره شدم
چشمانم انگار میخواست اتش را زبانه بکشد
رفت و من هم برگشتم
خاتون میترسید
انگار از من میترسید ولی باید دشمنی ارباب را میفهمیدم؟
من کاری نکرده بودم و شکنجه میشدم
حتما کا

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۷۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.