قفس چکاوک به قلم زهرا خزائی
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۵۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
همین را کم داشتم دیدن چهره ی بیش از حد شبیه ان مرد بی غیرت
هوفی کشیدم و سرم را به بالشت کوبیدم
خودم گفته بودم تا هرصبح بیاید که حرصم را روی او خالی کنم تا حرص سختی که داشتم را خالی کنم
_س... لام
میترسید!
حق داشت تا الان کم بلا سرش نیاورده بودم
پوزخندی زدم و سرم را تکان دادم
با همان لباس سخت خوابیده بودم کمر و گردنم خشک شده بود
لرزان جلو امد
ترس از چشمانش هو
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود زهرا جون ❤️❤️