قفس چکاوک به قلم زهرا خزائی
پارت بیست و پنجم
زمان ارسال : ۵۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
دستانش ارام ارام روی گردنم تکان خورد
مالید و نوازش کرد
هرلحظه گرمای دستانش کمتر میشد و سرد میشد
نشانه ی ترسش بود مه حتی تب هم اثر نمیکرد چشمانم را بستم و او شانه هایم را با دستانش ارام کرد
دروغ چرا خستگی ام از بین رفته بود
شاید بخاطر همین بود که نمیخواستم امروز را اذیتش کنم
_بسه برو حوله و لباس بزار پشت در
خودتم میز صبحونرو اماده کن تا بیام
دست هایش از حر
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی زهرا جون ❤️