پارت نوزده

زمان ارسال : ۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه

در حال قدم زدم داخل محوطه ی بیرونی عمارت بودم که صدای خان از قدم برداشتن منعم کرد:
_اینجای آفتاب؟؟
ترس برم داشت که نکنه اون دختر خاله اش حرفی زده باشه و من بازم مورد حمله های خان قرار بگیرم،
چشم بستم و باز کردم و یه قدم به جلو برداشتم:
_سلام ارباب،
بله من اینجام اومدم یکم پیاده روی کنم پلکه ورم دست و پام بشینه..
گفتم و منتظر حرف ارباب بودم که لبخندی گوشه ی لبش نشست،اما

606
66,851 تعداد بازدید
301 تعداد نظر
21 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید