ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت بیست و سوم :
با کنایه گفتم:
_فکر نمی کردم بادیگارد خشک و جدی مثل تو رقصیدن بلد باشه!
_بلد نبودم...دیروز برادرت به زور یادم داد.
چشمام گرد شد.
_واقعا؟
_آره...گفت حتما تو مراسم موقعیتی پیش میاد که باید بلد باشم چه طور برقصم.
خندم گرفت.
از دست الیاس و این کاراش.
_پس معلومه استعداد زیادی هم داشتی!
_چه طور؟
_آخه تو یه روز تونستی انقدر خوب یاد بگیری!!
_من سعی می کنم هر چیزی
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۶۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.