ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت بیست و دوم :
_الان اصلا حوصله ی رقص رو ندارم.
_یعنی چی که حوصله ندارم...پاشو ببینم.
و بعد دستم رو گرفت و به زور بلندم کرد.
خواست من رو سمت پیست رقص بکشه که دید آرکا هم بلند شد.
نزدیک گوشم غرید:
_اه...این نامزدت چه قدر سیریش!
لبخند تصنعی زدم.
_دوست داره کنار من باشه.
پوفی کشید و رو به آرکا گفت:
_میشه شما چند لحظه همین جا بشینید؟
_نخیر...نمیشه.
قیافه ی نیوشا اون لحظه
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۶۸ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.