ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت بیست و یکم :
از ترس اینکه بیام پیش بچه ها بشینم و مبادا آرکا سوتی بده و آبروم رو ببره، تند گفتم:
_نه عزیزم...من و آرکا همون جا راحتیم.
_اما....
_خب ما میریم دیگه...فیلمبردار ظاهرا خیلی عصبی شده.
بعد هم دست آرکا رو گرفتم و سمت همون میز کشیدم.
یکم که از ستایش دور شدیم، غریدم:
_میشه انقدر گند نزنی؟؟
_مگه من چیکار کردم؟
_آخه این چه طرز برخورد!
و بعد با حرص اداشو در آوردم:
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۷۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.