ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت بیست :
ضربه آرومی به شونم کوبید.
_ای عوضی...تو نامزد کردی و به من نگفتی!
_شرمنده عزیزم...انقدر همه چیز ناگهانی پیش رفت که نتونستم چیزی به کسی بگم.
این دروغی که امشب بارها و بارها ازش استفاده کرده بودم، دیگه رسما داشت حالمو بهم می زد.
امیدوار بودم ستایش آخرین نفری باشه که این دروغ رو از زبونم می شنوه.
_اصلا باورم نمیشه.
_چرا؟
_تو انقدر با جنس مذکر سرد و خشن رفتار می کردی ک
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۷۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.