ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت نوزده :
از جام بلند شدم که آرکا هم به سرعت برخاست.
نیوشا گفت:
_شما لطفا بشینید.
_منم همراه الین میام.
_ولی آخه یه گپ دوستانس! چه طور بگم! حضور شما یکم آدمو معذب می کنه.
_مهم نیست.
و بعد بازوم رو گرفت.
درمونده پلک روی هم فشردم.
خدایا خودت امشب یه صبری بهم بده که نزنم این یارو و خودم رو بکشم!
نیوشا وقتی دید آرکا بیخیال بشو نیست، ناچارا سمت جایگاه رفت و من و آرکا هم پشت
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۷۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.