ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت هفده
زمان ارسال : ۲۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
این مرد قدرت این رو داشت که هر بار منه خونسرد رو به مرزی از جنون نزدیک کنه.
ادامه داد:
_قول دادی هر چی بگم گوش کنی!
_لازم به یادآوری نیست...خوب قولم رو یادمه.
_پس منم همراهت میام...یا بهتر بگم.
مکث کوتاهی کرد و با لحن جدی تر گفت:
_تا آخر مراسم از کنارت تکون نمی خورم.
وای خدا.
عجب غلطی کردم این برج زهرمار رو با خودم آوردم!
مثل اینکه همون غول بیابونی های کچل بهت
ستی
00خسته نباشی واقعا عالیه