ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت هفده :
این مرد قدرت این رو داشت که هر بار منه خونسرد رو به مرزی از جنون نزدیک کنه.
ادامه داد:
_قول دادی هر چی بگم گوش کنی!
_لازم به یادآوری نیست...خوب قولم رو یادمه.
_پس منم همراهت میام...یا بهتر بگم.
مکث کوتاهی کرد و با لحن جدی تر گفت:
_تا آخر مراسم از کنارت تکون نمی خورم.
وای خدا.
عجب غلطی کردم این برج زهرمار رو با خودم آوردم!
مثل اینکه همون غول بیابونی های کچل بهت
عالیه
00عالیه