ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت چهارده
زمان ارسال : ۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
چیزی نگفت و به سرعتش افزود.
یک ساعتی بین مون در سکوت گذشت تا اینکه به عمارت رسیدیم.
عمارت نسبتا بزرگ و با شکوهی بود.
با اینکه وضع مالی ستایش و شوهرش تعریف آن چنانی نداشت اما امشب حسابی سنگ تموم گذاشته بودن.
آرکا ماشین رو گوشه ای از باغ سر سبز و بزرگ عمارت پارک کرد و خواست پیاده بشه که گفتم:
_صبر کن.
سمتم برگشت و با اون چشمای دریای شبش بهم چشم دوخت.
_می خوام حرفامون ر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.