ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت سیزده
زمان ارسال : ۳۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
چشمام گرد شد.
چه قدر راحت داشت من رو مفرد خطاب می کرد!
انگار نه انگار که رئیسش هستم!
با جدیت گفتم:
_منظورت بهتون بگمه دیگه!
_برادرت بهم گفت که چرا می خوای منو همراه خودت به مهمونی ببری! پس بهتره از حالا اینطور خطابت کنم تا جلوی مهمونا اشتباهی ازم سر نزنه و آبروت نره.
پره های بینیم از شدت خشم لرزید.
تحمل کن الین.
تحمل کن.
فقط همین یه امشبه!
بعدش دیگه ریخت ای
امیر علی
00چرا انقدر کوتاه رمانت قشنگه ولی آدم دق میکنه اینقدر کوتاه پارت گذاری میکنی