پارت سیزده :

چشمام گرد شد.
چه قدر راحت داشت من رو مفرد خطاب می کرد!
انگار نه انگار که رئیسش هستم!
با جدیت گفتم:
_منظورت بهتون بگمه دیگه!
_برادرت بهم گفت که چرا می خوای منو همراه خودت به مهمونی ببری! پس بهتره از حالا اینطور خطابت کنم تا جلوی مهمونا اشتباهی ازم سر نزنه و آبروت نره.
پره های بینیم از شدت خشم لرزید.
تحمل کن الین.
تحمل کن.
فقط همین یه امشبه!
بعدش دیگه ریخت ای

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۸۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • امیر علی

    00

    چرا انقدر کوتاه رمانت قشنگه ولی آدم دق میکنه اینقدر کوتاه پارت گذاری میکنی

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.