ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت پنجم
زمان ارسال : ۷۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
چشماش گرد شد و مات برده بهم زل زد.
قبل از اینکه دیر بشه و اتفاق بدی بیوفته، بابا گفت:
_ایشون دختر من الین راد هستن...نه خدمتکار.
پسره حسابی برگاش ریخته بود.
متعجب پچ زد:
_چی! مگه شما دختر دارید؟
_بله...یه مدت خارج کشور بوده و حالا برگشته.
دست به سینه ایستادم و پشت چشمی برای اون احمق نازک کردم.
تا به دست و پام نمیوفتاد، بابت ای
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
داینا
00عالی
۳ روز پیشزهرا
00عالیی
۱ هفته پیشsamira
00قشنگه
۴ هفته پیشدختر شیطان
00خوب
۱ ماه پیشمحی
00بد نی
۱ ماه پیشمینو
00تاینجاش که عالی بود
۱ ماه پیشخان
00جالبه
۱ ماه پیشمائده
00رومانش عالیه
۲ ماه پیشنرگس آلبوغبیش
00ع
۲ ماه پیشک
00ع
۲ ماه پیشالهه
00اوکیه
۲ ماه پیشناشناس
00عالی
۲ ماه پیشبهار احمدی
00۲۰
۲ ماه پیشالناز
00رمان خیلی خوبیه
۲ ماه پیش
داینا
00عالی